بین پیک شیشم و هفتم بود که بحثش پیش اومد در مورد اینکه چرا من همراهی نمیکنم .گفتم من یه هیولای درون دارم که نباید آزاد بشه اگه مهار از ذهن من برداشته بشه معلوم نیس چه اوضاع فاجعه ای به بار بیارم یا به کسی آسیب بزنم . سوگل سرشو از آشپزخونه آورد بیرون و گفت اون هیولایی که تو حبسش کردی ما سالهاست سوارشیم
دانیال گفت فقط چندساعته میشناسمت و توی شرایط برابر نیستیم اما به نظرم فردی هستی از خانواده ی مذهبی یا سی یاسی یا اینکه روابط خیلی محدودی داشتن.دوباره سوگل سرشو از آشپزخونه درآورد و گفت اونم الان سی پی یوش نهایتا سی درصد کار کنه دیشب کشیک بوده الان نیمه خوابه.دانیال ادامه داد منتها تو یه ذهن ساختار شکن و در عین حال منطقی داری حضورت توی این جمع بر خلاف منطق عقل گرات هست شخصیت برون گرا داری و از بودن در جمع لذت میبری اما در عین حال محافظه کاری و محتاط
مشاهده گری. اما و اگر های زیادی آورد به اصرار من بود که تحلیل هاش رو بهم گفت و در بین ش پونصد بار عذرخواهی کرد از بابت اینکه ممکنه حرفهایی که میزنه اشتباه باشه اما من میگفتم میخوام ارزیابی هات رو به عنوان اطلاعاتی که فرد باهوش در اولین برخوردش با من دستگیرش میشه بدونم
گفت چرا واسه خودت هیولای درون ساختی اونقدری که فکر میکنی ترسناک نیست هیولا ندیدی اینایی که تو ازش میگی و میترسی خیلی عادیه
گفت در لحظه زندگی میکنی و آینده برات مهم نیس .از ۱۶ تیپ شخصیتی تو چهارتاش روداری . S p و دوتا دیگه .سوگل راست میگفت خوابم میومد و نمیفهمیدم چی میگه.درست یادم نمونده چه حرفایی رد و بدل شد.از دانیال به جز اسمش چیزی نمیدونستم و اون از من یه اسم داشت و یه شغل
منتها خیلی دقت میکرد به حرفام و رفتارم با بقیه به حرکاتم .من همیشه از آشنایی با افرادی که از خودم باهوشترن لذت میبرم چون ازشون چیز یاد میگیرم
موقع رفتن با من دست داد بهش گفتم ۲۱ ژانویه س بغلم کن .گفت : باشه، اما چرا؟ گفتم روز بغل کردنه گفت پس بیا بغلم .ناخواسته پا گذاشت رو پام و نگاهم به کفشش افتاد بخور کفش طبی بزرگ بود که به منظور اصلاح دفورمیتی استفاده میشه
بعدش که از سوگل در مورد بیماری دانیال پرسیدم فهمیدم سندرم اهلرز دانلوس داره.تک پسر خانواده س که بعد از بیست سال دنیا اومده چهار خواهر داره که بعد از اون دنیا اومدن یکی بخاطر سرطان و دیگری بخاطر عفونت ریه در زمینه ی ام اس فوت کرده
از من هفت سال بزرگتره
آدم خوش مشرب ، با ادب و دوست داشتنی بود. وقتی داشت مجلس رو ترک میکرد با خودش باقی مونده ی بطری رو برد با این استدلال که مهربان نمیخوره و شماها الکی بهش اصرار میکنین اون معذب میشه و شماها هم بهتون خوش نمیگذره از اون طرف بهتره تو شرایط برابر باشین.
هفته ی بعدش سوگل از از علاقه دانیال به خودش گفت و از اینکه بخاطر حجب و حیا تا حالا هیچی نگفته اما حد و حدود رو هم نگه میداره
غم عجیبی تو نگاهش بود اما خیلی مخفی
درباره این سایت